شکنجه کودکان به دست والدینی که بویی از انسانیت نبردهاند، نه موضوع جدیدی است و نه محدود به مرزهای کشورمان میشود. آنقدر که احتمالا شما نیز مواردی از آن را به یاد دارید؛ پروندههایی که حتی خواندن و شنیدن چکیدهشان در قالب یک خبر یا گزارش نیز دردناک است، اما از آن دردناکتر، کوتاهیهایی است که با مطالعهشان به چشم میآیند و آزارمان میدهند.
یکی از جدیدترین پروندههای کودک آزاری در کشورمان با دستور قاضی، به بازداشت متهمان و واگذاری کودکان آزار دیده به سازمان بهزیستی، فرجام یافت؛ پایانی که نمیدانیم چه آیندهای برای ستایش و سینا رقم میزند، ولی قابل حدس است که از شکنجه هر روزه این کودکان چهار و شش ساله و بلای بزرگتری که نزدیک بود سرشان بیاید، بهتر خواهد بود.
این پرونده زمانی گشوده شد که همسایههای آزرده از شنیدن صدای ناله این دو کودک، دست به کار میشوند و تلاش میکنند، راهی برای نجات این دو طفل از شکنجه هر روزه به دست پدر معتادشان بیابند. تلاشی که نمیدانیم چگونه، اما احتمالا پس از جواب رد شنیدن به درخواست ایشان از طرف چند نهاد، به مراجعه این همسایههای نوع دوست به یک مؤسسه نیکوکاری منجر میشود.
با این ملاحظه که پیش از مراجعه همسایههای دلسوز به مؤسسه نیکوکاری، اورژانس اجتماعی با تماس ایشان در جریان وضعیت ستایش و سینا قرار میگیرد اما اتفاق مثبتی رقم نمیخورد. به دلیل آنچه ایشان محدودیتهای قانونی در ورود به این پروندهها میخوانند؛ همان دست بسته بودن بهزیستی در ورود به پرونده کودکانی که از منظر قانونی سرپرست دارند و مد تهاست برخی از مسئولان تلاش دارند با «بدسرپرست» قلمداد کردن ایشان، وضع را تغییر دهند.
این در حالی است که بر اساس گزارشهای رسیده، این دو کودک خردسال هر روز از پدرشان کتک میخورند؛ آنقدر زیاد و شدید که میتوان نامش را شکنجه گذاشت و برای اثباتش، به آثار کبودی و سوختگی پوست این کودکان با سیگار اشاره کرد و نمونههایی از شکنجههای روحی وارد آمده به ایشان را لابلای گزارشهای مردمی یافت.
فرشته خواجویی، مددکار مؤسسه مهرآفرین که در جریان این پرونده قرار داشته، در این باره به میزان میگوید: چندی پیش، گزارشی از اهالی یکی از محلات تهران، مبنی بر شکنجه دو کودک توسط خانوادهشان به واحد مددکاری رسید؛ ستایش و سینا، دو کودکی بودند که براها از پدر معتادشان کتک میخوردند و ما در مرحله نخست، تلاش کردیم کمکهایی به این خانواده داده و مانع از رفتارهای ناصحیح پدر خانواده شویم.
آن گونه که این مددکار میگوید، از جمله کمکهای صورت گرفته، ثبت نام این دو کودک در یک مهد کودک به هزینه مؤسسه بود که شامل سرویس ایاب و ذهابشان هم میشد، بلکه به این شیوه، این کودکان ساعات کمتری در خانه باشند و آسیب کمتری ببینند. دورنمای نسبتا خوبی که با گزارش همسایهها مبنی بر تلاش پدر ستایش و سینا برای پرتاب کردن این کودکان به خیابان، رنگ میبازد.
البته این پایان ماجرا نیست. همسایههایی که آن زمان مانع پدر در انجام اقدام جنون آمیزش میشوند، بعد پی میبرند که این مرد هیچ شباهتی با «پدر»هایی که میشناسیم ندارد. نه به این دلیل که دوست ندارد ترک کند یا حتی برای درمان جنونش، راهی مشاوره در مؤسسه یا جای دیگری شود، که به این دلیل که میبینند در صدد فروش فرزندانش است!
اتفاقی که اگر هشیاری یکی از همسایگان ایشان نبود، چه بسا رخ داده بود ولی خوشبختانه با ورود پلیس به ماجرا و دستگیری خریداران و فروشندگان (بخوانید پدر و مادر ستایش و سینا!) متوقف میشود تا پرونده قضایی شکل گرفته و تیتر «پلیس مانع از فروش دو کودک به نرخ ۱۰ میلیون تومان شد»، به صفحه حوادث روزنامه ها راه بیابد؛ اتفاقی شوم که رخ نداد اما پایان خوشی برای این پرونده به شمار نخواهد آمد.
از این روی که میبینیم آگاهی مسئولان و نهادهای مرتبط از وضعیت این دو کودک و شکنجهای که با تن نحیفشان مجبور به تحملش بودند، منجر به شکل گیری هیچ واکنشی در این خصوص نشد؛ نه حضور مقام مسئولی در قامت مدافع این کودکان، نه ورود قانونی نهادها به ماجرای شکنجه هر روزه این کودکان، نه تسریع در وضع قوانین حمایتی و نه هیچ اقدام موقتی و دائمیِ دیگری. انگار نه انگار که این دو کودک حق و حقوقی دارند و در جایی از قوانین فراوان کشورمان، نیم نگاهی هم به ایشان شده است.
وضعیتی دردناک که معلوم نیست چه روز تغییر خواهد کرد و این درد بزرگ تری است؛ آنقدر که جا دارد از مسئولان مختلف، چه دولتمردان گرفته، چه نمایندگان مجلس، دستگاه قضا، نیروی انتظامی و... بپرسیم تا کی قرار است برخی به سبب وراثت و بر مبنای نسبت خونی، آینده سازان این مرز و بوم را مورد بدترین شکنجهها قرار دهند و چون نام پدر یا مادر را یدک میکشند، از مجازات مصون باشند؟!