کد خبر: ۳۸۶۵
تاریخ انتشار: ۱۶:۲۱ - ۲۰ تير ۱۳۹۵
یک روز او اسلحه شکاری به من دادوگفت:که این مال خودت باشد، این یک هدیه است؛ می خواستم جلوی دوستانم و فامیل کم نیاورم و به آنها بفهمانم که من بزرگ شده ام و دیگر آن پسر کتک خور نیستم ...

 یک روز او اسلحه شکاری به من دادوگفت:که این مال خودت باشد، این یک هدیه است؛ می خواستم جلوی دوستانم و فامیل کم نیاورم و به آنها بفهمانم که من بزرگ شده ام و دیگر آن پسر کتک خور نیستم و قدرتم را به آنها نشان بدهم یک روز به خودم گفتم که بهتر است قدرتم را به داریوش هم نشان بدهم . 
 درس خواندن برايم غير قابل تحمل بود براي همين تصميم گرفتم که ديگر به مدرسه نروم که با مخالفت شديد خانواده ام رو به رو شدم اما من تصميم خود را گرفته بودم و حاضر به رفتن مدرسه نبودم.

وارد محيط کار شدم اما چون زود عصباني مي شدم با صاحب کارم دعوايم مي شد و از آنجا بيرون مي آمدم.

حال و هواي نوجواني و آرزوهاي بزرگ براي رسيدن به خواسته هايم مرا بيشتر عذاب مي داد که حتما کاري کنم تا زودتر به خواسته هايم برسم. پدرم و دايي ام هر دو معتاد بودند و من مي دانستم که به خاطر ذره اي مواد چقدر پول مي دهند.

با داريوش که دوست دايي ام بود آشنا شدم تا برايش مواد بفروشم با خودم مي گفتم که با اين کار در عرض چند سال مي توانم ماشين و خانه بخرم. حال و هواي مستقل شدن مرا به وجد آورده بود کارم را با داريوش شروع کردم توانسته بودم در عرض دو هفته پول خوبي بدست بياورم که با يک ماه حقوق کارهاي قبلي ام برابر بود براي همين اراده ام را قوي تر کردم تا کارم را با جديت بيشتري دنبال کنم.

تا اينكه خانواده ام کارهاي مرا فهميدند با من برخورد شديدي کردند حتي آنها گفتند که اگر بخواهم مي توانند مرا در مدرسه ديگري ثبت نام کنند يا هر وقت پول خواستم به من بدهند تا به سمت چنين کاري نروم.

اما گوش من بدهکارنبود و فقط به فکر آرزوهايم بودم، زماني که داريوش فهميد که خانواداده ام با کارهاي من به شدت مخالفت کرده اند به من گفت اين چه خانواده اي است که تو داري که مانع پيشرفت تو مي شوند من اگر جاي تو بودم آنها را مي کشتم.

يک روز سر فروختن مواد با خريدار دعوايم شد و همديگر را مورد ضرب و شتم قرار داديم من از صحنه جرم فرار کردم.

آنها حکم جلب مرا گرفته بودند براي همين مدتي را متواري شدم اما بالاخره از فرار خسته شدم و خودم را به دادگاه معرفي کردم چند روزي را در زندان بودم تا با وثيقه آزاد شدم، به خانواده ام تعهد دادم که ديگر سمت فروش مواد نروم.

هدیه شوم

چند روزي گذشت و من دوباره وسوسه شدم وبا داريوش تماس گرفتم ،يک روز او اسلحه شکاري به من دادوگفت:که اين مال خودت باشد، اين يک هديه است.

من هم با آغوش باز پذيرفتم و مي خواستم جلوي دوستانم و فاميل کم نياورم و به آنها بفهمانم که من بزرگ شده ام و ديگر آن پسر کتک خور نيستم و قدرتم را به آنها نشان بدهم يک روز به خودم گفتم که بهتر است قدرتم را به داريوش هم نشان بدهم.

چون اوبه من اعتمادداشت مواد زيادي براي فروش به من مي داد براي همين زماني که هروئين ها را گرفتم و فروختم ،ديگر سراغ او نرفتم زماني که او متوجه شده بود من وخانواده ام راتهديدبه مرگ کرد.

به او گفتم که مواد دست پليس ها افتاده من فرار کردم او مي دانست که دروغ مي گويم براي همين مرا مورد ضرب وشتم فراوان قرار داد و باز مرا تهديد کرد. 
پول ها را خرج کرده بودم و هيچ پس اندازي نداشتم چون همه را خرج دوست و رفقايم مي کردم.

مي دانستم که مادرم پس انداز دارد براي همين به او گفتم که مبلغ پنج ميلون تومان به من بده تا بتوانم قرض هايم را بدهم اما مادرم که از تمام ماجرا خبر داشت از اين کار امتناع کرد.

چند روزي را با مادرم در تنش بودم که خواسته مرا اجابت کند اما او به من توجهي نمي کرد.

پدرم هم به مسافرت رفته بود و هر چه به او هم مي گفتم او هم مانند مادرم توجهي به من نمي کرد.

يک شب با مادرم دعواي سختي کردم صبح که از خواب بيدار شدم هنوز از دست او ناراحت بودم، مادرم،خواهرم را به مدرسه برد و تا نزديکي هاي ظهرنيامد وقتي که به خانه آمده از وسايلي که دستش بود فهميدم که به بازار هم رفته است.

خواسته ام را باز با مادرم در ميان گذاشتم اما او به من توجهي نکرد خيلي عصباني بودم و اصلا روي رفتارم کنترل نداشتم به سمت اسلحه رفتم و آن را به سمت مادرم نشانه گرفتم يک تير به پهلوي مادرم زدم تا به سمت من برگشت بي اختيار دستم بر روي ماشه رفت و يک تير هم به سرش زدم.

زماني که به خودم آمدم ديدم مادرم با چشماني باز که دارد به من نگاه مي کند از دنيا رفته است .

خيلي پريشان بودم و خواستم که خودم را بکشم اما جرات نداشتم که به خودم آسيب بزنم .اسلحه را از خانه بيرون بردم و جايي آن را مخفي کردم خودم به پليس تماس گرفتم و گفتم وقتي به خانه آمدم مادرم را اينگونه ديدم .

يک هفته از اين ماجرا گذشت اما عذاب وجدان مرا رها نمي کرد مخصوصا زماني که چشمان مادرم بيادم مي آمد.

مي دانستم که پليس دير يا زود ماجرا را خواهد فهميد براي همين خودم را به پليس معرفي کردم.

نمي دانم که خانواده ام مرا مي بخشند يا خواستار قصاص من مي شوند، حتي اگر مرا ببخشند هم زندگي خوبي نخواهم داشت.

توصيه هاي پيشگيرانه كارشناس پليس:

1-نوجواني مرحله اي است که فردبه دنبال کسب هويت است ،اگردراين مرحله حضورجدي والدين نباشد،نوجوان درمسيرالگوبرداري غلط قرارميگيرد، شيوه هاي تربيتي والدين وهمچنين شرايط وامکانات مختلف اقتصادي وفرهنگي و....تمام ويژگيهاي دوران نوجواني راتحت الشعاع قرارميدهد.

بايدتوجه داشت که شيوه هاي سازگاري نوجوانان متفاوت است ووالدين بايد راه مناسب برخورد با نوجوان رادراين دوران فرابگيرند.

نوجوان دراين سن دربحران هايي قرارميگيرد که نميداندحق باکيست وچه راهي درست وياغلط است.

والدين بايد توجه کنندکه ديگرنوجوان کودک نيست ونبايدمثل قبل بااورفتارکرداگردرخانواده اي به نوجوان احترام گذاشته شودوبازباني صحبت شودکه درشان نوجوان باشدخلائي درنوجوان احساس نمي شودکه به سمت دوستان وکارهاي خلاف برود.

کارشناسان معتقدند که اختلافات خانوادگي،سرخوردگيهاي اجتماعي،تحقير،محيط نامناسب وغيرصميمي مدرسه،عدم اعتمادبه نفس وتوجه نکردن به نيازهاي عاطفي ازجمله مواردي است که سبب دورشدن نوجوان ازخانواده وپناه بردن به افرادناباب که درنقش دلسوزبراي نوجوان ظاهرشده اند مي شود.

2-با توجه به محيط زندگي فردوکمبودامکانات رفاهي،تفريحي،بالاخص ورزشي سبب ميشود که نوجوانان وجوانان به تفريحات وسرگرمي هاي کاذب روي بياورند.

3-بايد در مدارس مشاوران فعال وجودداشته باشندتادرخصوص افرادترک تحصيل کرده وبازگرداندن آنهابه تحصيل وکمک به آنها اقداماتي صورت بدهند.

4- آموزشهاي همگاني مي بايست ازسوي سازمانهاي مربوطه ازجمله دانشگاه ها، آموزش وپرورش،مشاوران کلانتري ها،ادارات ارشاد و... بيش از پيش صورت پذيرد.

  

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
* نظر: