سلام میگوییم بر شکوفههای بوستان زندگی و مهمانان خوش سیمای مرغزار دانایی و توانایی، مأمن و ملجا قابل اعتمادی همچون مدرسه و باغبان گل پروری مانند معلم.
امروز، روز شکوهمند کودکانی است که نغمههای شاد و سرور بی انتهای آنان، با نوای پر مهر آموزگار و صفای بی بدیل بابای مدرسه قرین میشود و جملگی سراینده سرود گوش نواز دانایی، دانستن و توانستن می شوند.
نیمکتهای عاشق و بیقرار، مدادهای کنجکاو و دفتر ساده اما ماندگار، همراه همیشگی و بر دوش سوار کیف و کوله پشتی، اندوخته گران سنگ این سفرند.
این کودکان از امروز یاد میگیرند که در آوردگاه زندگی هماره باید آموخت، تجربه کرد و به کار بست. آنها می آموزند راه و رسم دانستن، خواستن و توانستن و چگونه شاگردی کردن در مکتبخانه دانایی را.
نورسته بی تکلیف دیروز و دانش آموز نو قدم امروز یاد میگیرد الفبای آموختن را، بخش و بخش کردن عطوفت و مهربانی و تکرار مداوم همدلی و یکدلی را .
او میشنود نهیب از سر مهر و شفقت معلم را که این طریق صواب و تنها راه نجات از سیاهچال جهل و نادانی و صبر برابر آن، عین رستگاری است.
او از امروز سختی و زمختی نیمکت و انضباط و سکون کلاس را تاب می آورد تا در آینده سختیهای زندگی او را بی تاب و بی طاقت نسازد.
نجوای عاشقانه آقا و خانم معلم را آویزه گوش خود کرده و با تمام وجود قبول میکند که دانایی را بر نادانی،نظم را بر بی نظمی،جهد را بر سکون و بی تحرکی و عزم را بر بی ارادگی و تن پروری ترجیح داده و بپذیرد که رمز و راز زندگی همراه و همزاد با موفقیت و آرامش، جز همراهی و هماهنگی بر سیاق آگاهانه،با تدبیر و عشق و محبت بی منت بر هم نوع خود دست یافتنی نیست و بر لوح سفید و بی آلایش ذهن خود برای همیشه حک میکند که برای آدم شدن همواره باید آموخت و به کار گرفت تا مزرعه آخرت خویش را با بذرهای دانایی همراه با عمل ترسیم کند.
ای نو متعلمان امروز، پاس میداریم قدمهای پُر مهرتان، میفشاریم دستان گرمتان و می ستاییم همت و پشتکار بیبدیل تان را.