صبحانه پرس- پویان (خوشحال): «سلام من حسن هستم؛ یک معتاد. {literal}{{/literal}صدای جمعیت{literal}}{/literal}سلام حسن. 11 روز است پاکم. {literal}{{/literal}صدای جمعیت{literal}}{/literal} ماشاالله...» تشویقش می کنند خودش می گوید که بیمار است؛ هرچند مردم پشت آن دیوارهای بلند پر از سیم خاردار او و دوستانش را معضل خطاب میکنند. او در جامعه ای بزرگ شده است که زمینه های اعتیاد را برای او فراهم می کند اما پس از درگیر شدن با مخدر او را پس می زند. حسن نام یکی از همین معتادان است. او اکنون در جامعه کوچکی زندگی می کند که دیوارهای بلندی دارد؛ دیوارهایی که او را از جامعه جدا می کند.
حسن آرام می آید و درمیان جمعیت حاضر در کمپ گم میشود. یکی از مسوولان کمپ در حال صحبت کردن است و آمارهای خوشبینانهای از کارتن خوابها، اعتیاد، مصرف مواد و کشف قاچاق مواد مخدر عنوان میکند. صدا برای حسن بریده بریده بود و با انگشتان دستش بازی میکرد. فرآیند معتاد شدنش را توضیح می دهد، او هم مانند خیلی از جوانان جمله :«تفریحی می کشم، معتاد نمیشم.» را گفته بود؛ از 18 سالگی به کشیدن سیگار روی آورد. بعد کم کم حشیش کشید. خودش می گوید ماهی یکبار، بعد یک بارش شده بود در ماه 3 بار. « مشروب می خوردیم و سیگار می کشیدیم؛ آن هم وقتی دور هم جمع می شدیم؛ از 18 سالگی تا 29 سالگی. کم کم با تریاک آشنا شدم؛ همانجا بود که گفتم: نه معتاد نمی شوم، چه کسی با یکی دوبار کشیدن معتاد شده!»
به مرور زمان درگیر شد؛ در گیر آن شیره گیاه تریاک، تفریحش شده بود روزی سه بار و برای تهیه مواد تمام درآمدش را خرج می کرد: «در مغازه ای با یکی از دوستانم کار می کردیم. هر بار که مواد به دستمان میرسید، کره کره مغازه را پایین می کشیدیم و شروع به مصرف می کردیم.»
حسن قسمتی از کمپ را نشان می دهد که بیشتر شبیه قفس بزرگی از پرندگان است با حفاظهای آهنی. جایی که به آن ها اجازه می دهد روزانه در آنجا 3 نخ سیگار بکشند: «بهشت ما شده است این قسمت از کمپ، این سه نخ سیگار رستگاری روزانه ما است.»
مرد 42 ساله است و برای دومین بار است که به کمپ ترک اعتیاد می آید؛ آن هم در عرض کمتر از 4 ماه:«بهمن ماه سال 94 بود که برای اولین بار تصمیم گرفتم ترک کنم. با پاهای خودم آمدم به کمپ؛ از زندگی خسته شده بودم. 28 روز سخت را در کمپ گذراندم، به من لقب پسر خود کمپ را دادند. روز 30 ام مرخص شدم و به مشهد پیش زن و بچه هایم برگشتم. »
مدتی در شهر ری زندگی میکرده، پارسال خانه و کاشانهاش را به مشهد برده ، همانجا که به دنیا آمده و بزرگ شده: «دو تا بچه دارم. یک دختر و یک پسر. عکسشان هست بخواهید نشانتان میدهم.» چندبار راجع به بچه هایش حرف زد، هر بار شور و شوق در چهره دیده می شد. شوقی که ناشی از دلتنگی بود. می گوید:« 11 روز است که صدای فرزندانم را نشنیده ام. به ما اجازه تماس با خارج از کمپ را نمی دهند.»
دستش را هنگام خنده جلوی دهانش میگیرد تا دندانهای ریخته شده و زرد رنگش که گویای درد بسیار او بود دیده نشود. از بهمن ماه می گوید زمانی که برای اولین بار به کمپ آمده بود، آن هم با پاهای خودش. آن را شروع یک زندگی می دانست. زندگی که پس از خروج از کمپ در عرض کمتر از یک ماه دوباره برای او و خانواده اش نیست شد: «برای اولین بار وقتی از کمپ خارج شدم و به مشهد برگشتم، زندگی رنگ دیگری داشت اما شغلم را از دست داده بودم. شریک سابقم نیز حاضر به همکاری با من نشد. دو ماه بیکار بودم. کم کم تعداد سیگارهایی که می کشیدم بیشتر شد و چشم به پول هایی که همسرم از قبل پس انداز کرده بود دوختم...»
بغض می کند بغضی که مملو از پشیمانی ست این را می توان در خطوط چهره اش به وضوح دید: «بیکار بودم پشتوانه نداشتم. دوباره لغزیدم و دوباره در دام اعتیاد افتادم و دوباره این تریاک لعنتی را شروع کردم.»
ما در جامعه ای زندگی میکنیم که قهرمان پرور است، همیشه افرادی هستند که به دیگران زور میگویند. در هر جامعه کوچکی وقوع چنین اتفاقی محتمل است از مدارس گرفته تا کوچه ها. حسن میگوید در کمپ افرادی هستند که چه به لحاظ سنی و چه از لحاظ قدرت بدنی به بقیه زور میگویند. وسایلشان را بر می دارند و اذیتشان می کنند. او ادامه می دهد:«کسانی که چندین ماه از ترکشان گذشته باشد؛ می توانند در کمپ کار کنند. مراقب بقیه باشند؛ نگهبان یا چیزی شبیه این. از طرفی بعضی از معتادان در کمپ در جامعه خلاف های زیادی انجام داده اند، دزدی و شاید هم قتل! امینت در کمپ وجود دارد اما هرچیزی قیمتی دارد.»
بارها شنیده شده است که در کمپ های ترک اعتیاد از روش هایی مانند سگ درمانی و یا زنجیر درمانی استفاده می شود؛ از حسن راجع به روش های درمانی ترک در کمپ پرسیدم؛ او می گوید: «مگر می شود با پارس های یک سگ معتاد را ترک دا د؟ معتاد را به زنجیر بکشند و یا حبسش کنند بعد از اینکه از این دیوارها رد شود، می رود سراغ مواد. صدای کشش مصرف مواد از صدای پارس سگ ها خیلی بلندتر است. من چنین چیزی را تجربه نکردهام، حداقل در کمپ ما از این روش ها استفاده نمیشود. »
11 روز از شروع دوباره ترک حسن می گذرد:« دوبار را با پای خود به کمپ آمدم و جامعه من را به سمت اعتیاد سوق داد.» کمی صاف می ایستد و قول می دهد دیگر هرگز وارد ورطه اعتیاد نشود. این دومین بار بود که این قول را می دهد:« این بار با بقیه دفعات گذشته فرق دارد، این بار دیگر پاهایم روی پوست پیاز است.»
شاید این بار حسن بتواند روی قولی که داده است بماند اما حسن های زیادی هستند که بارها ترک کرده اند اما دوباره اعتیاد دامنشان را گرفته است.
هر روزه آدم های زیادی وارد کمپهای ترک اعتیاد میشوند، حسن میگوید آنها گذشته ما هستند. گذشته ای که دستشان را می گیریم و از آنها میخواهیم که تحمل کنند.افراد زیادی از کمپ فرار میکنند. طاقت نمیآوردند، شهرداری این افراد را به کمپ میآورد و یک جورهایی زور بالای سر آنها است؛ آنها دلشان نمی خواهد ترک کنند، معتاد تا دلش نخواهد نمی تواند ترک کند.»
بازتولید اعتیاد در جامعه مستعد
جامعه شناسان بسترهای ضعیف جامعه و در دست بودن مواد مخدر را از عوا مل اولیه بازتولید اعتیاد می دانند.
آمارهای غیر رسمی جمعیت وابسته به مواد مخدر و به اصطلاح معتاد را 4 میلیون و500 هزار نفر تخمین میزند. سن پایین مصرف سیگار و قلیان و در دسترس بودن مواد مخدر زمینه های اعتیاد را فراهم می آورد و از طرفی فقر و بستر وسیع نگاه به معتادان باعث شده است تا فردی که دست به ترک اعتیاد زده، بار دیگر دچار لغزش شود. بازتولید یک رخداد ناگوار درست در زیر پوست شهر.