ساعت 2 بامداد 21 اردیبهشت سال 94، یکی از ماموران کلانتری در شرق تهران با بازپرس کشیک قتل وقت در دادسرای جنایی تهران تماس گرفت و از قتل مدیر شرکتی در یکی از محلههای شرق تهران خبرداد.
بازپرس جنایی همراه تیم بررسی صحنه جرم پلیس آگاهی و گروهی از کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی تهران برای بررسی ماجرا درآنجا حاضر شده و مشاهده کردند شرکت درطبقه دوم خانهای قدیمی واقع است.
زمانی که وارد شرکت شدند با جسد مردی میانسال روبهرو شدندکه داخل دهانش پارچهای قرارداشت و با چسب و پارچه دست و پایش بسته شده بود. آنجا به هم ریخته بود و به نظر میرسید ساعتها از مرگ این مرد گذشته است.
با دستور قضایی جسد به پزشکی قانونی منتقل شد و با تشکیل پروندهای در دادسرای جنایی تهران، تیمی از کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی پایتخت تحقیقات برای رازگشایی از این جنایت را آغاز کردند.
در جریان تحقیقات اولیه معلوم شد پسر مقتول جسد پدرش را یافته و بعد به پلیس زنگ زده است. این جوان برای ادامه تحقیقات به اداره دهم پلیس آگاهی تهران احضار شد.
وی به افسرتحقیق گفت: پدرم در کار خرید و فروش خودرو بود. هر روز صبح از خانه بیرون میرفت و شب باز میگشت. امروز هم خانه را برای رفتن به محل شرکتش مثل روزهای قبل ترک کرد.
عصر که شد با تلفن همراهش تماس گرفتم که پاسخگو نبود و حتی چند بار به شرکت زنگ زدم که کسی جواب نداد. منتظر ماندیم اما خبری از او نشد و حتی تماسی نگرفت.
نگرانش شدم و به دفتر شرکت در شرق تهران رفتم. با کلید یدک وارد شدم. در یکی از اتاقها قفل بود و کلید آن در میان کلیدهای یدکی نبود. قفل در را شکسته و وارد اتاق شدم. به محض باز کردن در با جسد دست و پا بسته پدرم روبهروشدم.
بررسیها نشان میداد مقتول سه انگشتر گرانقیمت هم داشته که به سرقت رفته است. تحقیقات درارتباط با دستگیری عامل یا عاملان جنایت ادامه داشت تا این که با گذشت دوسال از این جنایت، یکی از دوستان مقتول با حضور در پلیس آگاهی اطلاعات جدیدی را در اختیار پلیس قرار داد.
وی به افسر تحقیق گفت: ساعت 11و 30 دقیقه روز حادثه با مقتول تماس گرفتم. گفت دوستش به نام بابک در شرکت است و بعد از رفتن او با من تماس میگیرد.
همین سرنخ کافی بود ماموران تحقیقات را روی این موضوع متمرکز کنند. در جریان تحقیقات معلوم شد بابک به طور مرموزی ناپدید شده و کسی از او خبری ندارد.
در این مرحله ماموران شاگرد مغازه بابک را شناسایی کردندو او به اداره دهم پلیس آگاهی تهران احضار شد.
او به افسر تحقیق گفت: از ماجرای قتل مدیر شرکت خبر نداشتم. 22 اردیبهشت 94 بود که کارفرمایم بابک به مغازه کفشفروشیاش آمد. او سه حلقه انگشتر به من دادو خواست آنها را برایش بفروشم. میگفت انگشترها برای یکی از اقوامش است.
من نتوانستم انگشترها را بفروشم و دوباره آنها را از من گرفت و بعد کفشهایی را داخل چند گونی ریخت و برای فروش به شمال کشور برد و دیگر او را ندیدم. بعداز چند ماه هم من از مغازه رفتم.
با ثبت اظهارات این جوان، همسر کفشفروش فراری هم شناسایی و به اداره آگاهی احضار شد. این زن به افسر تحقیق گفت: یک شب شوهرم مدعی شد مردی در معامله سرش کلاه گذاشته و اکنون کلی بدهی به بار آورده است. شریکش اکنون بازداشت شده و پلیس به دنبال اوست.
باید چند سال فرارکند تا کلاهبردار اصلی دستگیر شود و بعد به خانه باز میگردد. بعد از آن همراه برادرش فرارکرد. با کشف این سرنخ ها، بابک و برادرش، بهعنوان تنها مظنون در قتل مدیر شرکت تحت تعقیب پلیس جنایی تهران قرار گرفتند و دستور دستگیری آن دو صادر شد.