کد خبر: ۱۶۰۰۲
تاریخ انتشار: ۱۵:۴۶ - ۱۱ بهمن ۱۳۹۵
وقتی کودکی به جنگ می‌رود
اغلب ما٬ وقتی به کودکان سرباز فکر می‌کنیم، تصویر کودکی سیاه‌پوست به ذهنمان خطور می‌کند که او را ربوده‌اند، مغزش را شست‌وشو داده‌ند، معتادش کرده‌اند و کاری کرده‌اند که وادار به ارتکاب جنایت‌ شود.
 اغلب ما٬ وقتی به کودکان سرباز فکر می‌کنیم، تصویر کودکی سیاه‌پوست به ذهنمان خطور می‌کند که او را  ربوده‌اند، مغزش را شست‌وشو داده‌ند، معتادش کرده‌اند و کاری کرده‌اند که وادار به ارتکاب جنایت‌ شود. این دقیقاً همان تصویری است که سازمان‌‌های بشردوست بین‌المللی و سازمان ملل از این کودکان ارائه می‌کند٬ تصویری تک‌ساحتی از کودکانی فاقد اراده‌ که قربانی شرایط محیطشان شده‌اند. اما آیا اینْ همۀ حقیقت دربارۀ سربازکودکان است؟

کودک‌سرباز؛ قربانی یا سلحشور
 
 ایدۀ کودکانِ سرباز ایده‌ای نوپاست. سازمان‌های حقوقیِ بین‌المللی تا حدود پایان سدۀ بیستم به این مقوله توجهی نکردند و حتی آن هنگام نیز به‌گونه‌ای محتاطانه و کج‌دارومریز با آن برخورد کردند. کنوانسیون سازمان ملل دربارۀ حقوق کودکان، که در سال ۱۹۸۹ صادر شد، از دولت‌ها می‌‌خواهد که «تمامی تمهیدات ممکن» را اتخاذ نمایند تا کودکان زیر پانزده سال را از حضور مستقیم در جنگ دور نگه دارند. در سال ۲۰۰۰، مجمع عمومی سازمان ملل متعهد شد تا این سن را به هجده سال افزایش دهد و در سال ۲۰۰۲ پروتکل اختیاری دربارۀ درگیری کودکان در نبرد مسلحانه تا اندازه‌‌ای موفق‌آمیز بود. گروه‌های چریکیِ غیردولتی از سربازگیری از میان افراد زیر هجده سال منع شده‌اند، حال‌آنکه دولت‌ها مختارند داوطلبان بالای پانزده سال را نیز به خدمت بگیرند. سربازکودک، به‌عنوان نوعی نابهنجاریِ تبهکارانه و نوعی تخطی از قوانین جنگ، کم‌وبیش ایده‌ای قرن بیست‌ویکمی است.

آنچه در تاریخ مغفول است، همدردی و ترحم نسبت به سربازکودک است. نه سازمانی امدادی که در جهت گردآوری پول می‌کوشد و نه گویندۀ خبری که چنگ در تارهای قلب شنوندگان می‌زند، هیچ‌کدام، به‌خوبیِ تصویر کودک نه‌‌ساله‌‌ای که سیگاری بر لب و کلاشینکفی بر دوش دارد، تباهی حاصل از جنگ در دوردست را به نمایش نمی‌گذارند. کتاب خاطرات با عنوان راهی طولانی که رفتم۱، نوشتۀ سربازکودکِ پیشین، اسماعیل به‌آ، داستان سربازگیری اجباری در دوازده‌سالگی، مواد مخدر، اجبار و چهار سال خشونت را پیش از رهایی‌اش به‌دست یونیسف باز می‌‌گوید، داستانی که اکنون برای ما آشناست. بااینکه اکنون بر سر بسیاری از واقعیت‌های کتاب مناقشه است، داستان‌های به‌آ دربارۀ سیرالئون کمک کرد که سربازکودک به‌عنوان کهن‌الگوی بدبختی تثبیت شود.

در طی بیست سال گذشته، سازمان‌های غیردولتی در اندازه‌های مختلف تشکیل شده‌اند تا سربازانِ دارای صغر سنی را از میادین جنگ در سراسر جهان خارج کنند. در سال ۱۹۹۸ هشت گروه بزرگ حقوق بشری، ازجمله عفو بین‌الملل و دیدبان حقوق‌بشر، دست به ‌دست هم دادند تا ائتلافِ «توقفِ استفاده از سربازکودک‌ها» را شکل دهند؛ چهار سال بعد، آن‌ها روز دوازدهم فوریه را «روز دست‌‌قرمز» نامیدند تا آگاهی دربارۀ سربازکودکان را افزایش دهند و بهره‌گیری از آن‌ها را متوقف سازند. کنشگری دربارۀ سربازکودک با ویدئوی «کانی ۲۰۱۲»۲ به اوج محبوبیت خود رسید. این ویدئو را گروه میسیونری «کودکان نامرئی» تولید کرد تا پویش خود برای دستگیری جوزف کانی، سردستۀ شورشیان اوگاندایی با عنوان «لشکر مقاومت خداوند» را تقویت نماید.

سربازکودکی که تخیل غربیان را به تسخیر درآورده کودکی است که او را می‌ربایند، مغزش را شست‌وشو می‌دهند، معتادش می‌کنند و کاری می‌کنند که وادار به ارتکاب جنایت‌ شود... تا اینکه شما، خیّر غربی، دست‌‌به‌کار می‌شوید و به این تراژدی پایان می‌دهید.

به‌قول‌معروف، جنگ جهنم است و هیچ جنگی تاکنون کودکان را، چه به‌عنوان قربانی و چه به‌عنوان رزمنده، معاف نکرده است. توجه اخیرِ ما به عمل سربازسازیِ کودکانْ کمتر مربوط به ماهیت جنگ در دورۀ مدرن و بیشتر مربوط به جهانی‌‌سازیِ آرمان کودکی به‌عنوان دورۀ امن و بی‌دغدغة رشد است. هلن بروکلهرست، استاد روابط بین‌‌الملل دانشگاه سوانزی در ولز، در جستار خود با عنوان «کودکی در نبرد؛ سربازکودک واقعی لطفاً بلند شود» (۲۰۰۹)، می‌‌گوید ظهورِ عبارت «سربازکودک» «نشانگر نقطه‌ای است که، در آن، برداشت جامعه‌ای از کودکی هیچ تناظری با فهم آن جامعه از جنگ نداشته باشد.» وقتی چنین اتفاقی افتاد که ما درست به نقطۀ خاصی رسیده بودیم، نقطه‌ای واقع در دوره‌ای که، در آن، سرمایه‌داریْ کمونیسم را شکست داد و نظریه‌پردازانِ پایان تاریخ شادمانه اعلام داشتند که دیگر جنگی برای به‌راه‌انداختن باقی نمانده است. آنچه می‌ماند آرام‌سازیِ جهان برای ازمیان‌برداشتن گروه‌های دیوانه یا شروری است که از همراهی با این برنامه سر بازمی‌زنند.

بدین شیوه، سربازکودک تبدیل می‌شود به نماد تمامی گروه‌های مسلح نامشروع، گروه‌هایی که انگیزه‌هایشان همواره غیرعقلانی‌اند، درست همانند انگیزه‌های سربازکودک‌ها. حضور آن‌ها در جنگ واکنشی نادرست به تروماهایی است که از سر گذرانده‌اند یا نتیجۀ برنامه‌ریزیِ کیش‌مانند ذهنشان یا اینکه بالاجبار و درنتیجۀ تهدید به خشونت از سوی دیکتاتوری سودایی است. سربازکودکان هم مجرم جنگی و هم قربانی آن هستند، درست همان‌طور که تمامی پیکارجویان غیردولتی قربانی یک‌دندگیِ ابلهانۀ خویش هستند.
 
در عصر لیبرال‌دموکراسی و مقاومت بدون خشونت، هر نوع شورشی همان‌قدر غیرطبیعی به نظر می‌آید که نوجوانی با درجۀ ستوانی. ضمن اینکه، ازآنجاکه نمی‌توانم هیچ سند تاریخی‌ای دربارۀ قیام‌های مردمی بیابم که در آن اثبات شده باشد نوجوانان در این قیام‌ها حضور نداشته‌اند (ازجمله قیام‌های صورت‌گرفته در خود آمریکا)، هر انقلابی در میان هر مردمی، به‌صورت بالفعل، نوعی تخطی از قانون بین‌المللی است. در هر جایی از جهان، هنگامی که گروهی شبه‌نظامی متهم به بهره‌‌گیری از سربازکودک‌ها می‌گردد، غرب خود را محق به مداخله و بازگرداندن نظم می‌داند. کانی ۲۰۱۲ لطیفۀ اینترنتی خوبی بود، اما همچنین مستقیماً به اعضای کنگره در هر دو مجلس نمایندگان و سنا و هر دو حزب اشاره داشت که خواهان حضور بیشترِ آمریکا در آفریقای مرکزی بودند.

استفاده از کودکان در نبرد ممکن است در تاریخ چندان رایج نبوده باشد، اما رفتن نوجوانان به جنگ امری غیرقانونی یا شگفت‌انگیز نبوده است. یکی از علل اطلاعمان از این امر آن است که «سربازکودکانِ» گذشتة خویش را در تاریخ و افسانه زنده نگه داشته‌ایم. مارک ای درامبل در کتاب خویش با عنوان بازنمایی سربازکودکان در قانون و سیاست بین الملل۳ (۲۰۱۲) چند نمونه را نقل می‌کند: کارل فون کلاوزویتس، ژنرالِ پروسی و نویسندۀ کتاب در باب جنگ۴ (۱۸۳۲)، در دوازده‌سالگی به ارتش پروس پیوست؛ اسکندر کبیر در شانزده‌سالگی نایب‌السلطنه شد و شورش تراکی‌ها را سرکوب کرد؛ ژاندارک نیز در سنین نوجوانی بود که از شاه درخواست کرد تا به او اجازه دهد که در سال ۱۴۲۹ همراه ارتش به اورلئان سفر کند.
 
داود هنگامی که جالوت را کشت و بر تخت نشست حتی از این هم جوان‌تر بود. همچنین نوجوانانی در تی پارتیِ بوستون در ۱۷۷۳ حضور داشتند، ساموئل ماوریکِ هفده‌ساله یکی از پنج مستعمره‌نشینی بود که در کشتار بوستون در ۱۷۷۰ به قتل رسید. درامبل همچنین کنشگر حقوق بشر، کلودت کالوین را که، در پانزده‌‌سالگی و نه ماه پیش از رزا پارکز، از واگذاری صندلی‌‌اش در اتوبوس به یک سفیدپوست خودداری کرده بود، از این زمره می‌‌داند. این فهرست ادامه می‌‌یابد و در ازای نام‌‌هایی که ما می‌‌شناسیم، بسیار کسان دیگری هستند که در زمان گم شده‌‌اند.

در این داستان‌‌ها دوران جوانیِ این کودکان حکایت از این نداشت که آرمان آن‌ها فاسد یا منحرف شده است. برعکس، کودکانْ مشتاق نشانه‌‌ای بودند از لطف خداوند یا تاریخ. امروزه حضور سربازکودک‌‌ها بلافاصله به سیاست‌‌زدایی از نزاع منتهی می‌‌شود و آن را تبدیل به مسئله‌‌ای جنایی می‌‌کند، اما حضور سربازکودک‌‌ها در داستان‌‌های جنگیِ کهن مسئلۀ آینده را طرح می‌‌کند، یعنی اکنون. برندگان تاریخ می‌‌توانند حظ وافری از نبردهای گذشته ببرند، آنان می‌‌توانند خود را به‌جای سربازکودکان تازه‌بالغ بگذارند، زیرا می‌‌دانند داستان به چه چیزی ختم می‌‌شود: به دموکراسیِ لیبرالِ سرمایه‌‌دارانه، نظام دولت‌ملت و سازمان ملل. اکنون که ما سربازکودکی را پشت سر گذاشته‌‌ایم، می‌‌توانیم خوش‌‌باورانه بدان به‌مثابۀ بصیرت و شجاعت نیاکانمان بنگریم. به‌هرروی هر کاری که آنان انجام دادند باعث شده است ما به اینجا رسیم.

تا زمانی که سربازکودکان از ژئوپولیتیک عصر حاضر تفکیک شوند، روایت‌‌های آن‌ها برای کودکانِ آمریکایی کاملاً مناسب به نظر می‌‌آیند. آن پسرک جادوگر، هری پاتر، را تصور کنید: هری، کودکی که در جنگ یتیم شده و در ده‌سالگی از خویشاوندانِ زنده‌‌ماندۀ خویش گرفته شده، به مدرسه‌ای دورافتاده برده می‌‌شود که تحت مدیریت جنگ‌جویان سابق است. به وی می‌‌گویند که سرنوشت شکوهمندی در پیش دارد و جنگیدن را به او می‌‌آموزند. جنگاوری که پدرومادر او را کشته است بازمی‌‌گردد تا نبرد قدرت را به راه اندازد.
 
 کودک‌سرباز؛ قربانی یا سلحشور
 
در همین هنگام هریِ نوجوان قیام می‌‌کند و واحدی مسلح از هم‌‌مدرسه‌‌ای‌های خویش به راه می‌‌اندازد تا با دشمنان داخلی و خارجی نبرد کند. یکی از سربازکودکان در یکی از نبردهای بعدی کشته می‌‌شود. پس از جنگ، هری و بهترین دوستش ران، که هر دو هنوز نوجوان هستند، به واحد پلیس حکومت جدید می‌‌پیوندند. جی.کی رولینگ، نویسندۀ رمان در سال ۲۰۰۷، هنگامی که پس‌‌گفتارِ آخرین کتاب خویش در این مجموعه‌رمان را برای خبرنگاران به‌تفصیل بازگو می‌‌کرد، گفت: «آن‌ها اکنون متخصص هستند. مهم نیست که چند سال دارند یا دیگر چه کرده‌‌اند.» دادگاه جنایی بین‌‌المللی ممکن است از این ماجرا اعلام برائت کند، اما اعضای این دادگاه عادت ندارند که برندگان را تحت پیگرد قرار دهند.

در سناریوهای تخیلیِ «جنگ مشروع»، مانند شورش لرد ولدمورت۵ یا حملۀ کمونیست‌‌ها، آمریکایی‌‌ها کمتر در این باره دچار تعارض ذهنی می‌‌شوند که آیا کودکان می‌‌توانند به انتخاب خود تبدیل به چریک شوند یا نه. اگرچه سرزمین آمریکا از جنگ ۱۸۱۲ به‌بعد به اشغال نیروی بیگانه درنیامده است، این امر مانع از آن نمی‌‌‌شود که تصور کنیم اگر آن‌طور می‌‌شد چه اتفاقی می‌‌افتاد. در فیلم «طلوع سرخ» (۱۹۸۴)، اتحاد جماهیر شوروی و متحدان کوبایی‌‌اش به آمریکا یورش می‌‌برند و آن را به‌سرعت تسخیر می‌‌کنند.
 
(در نسخۀ بازسازی‌‌شدۀ آن در سال ۲۰۱۲ کرۀ شمالی به آمریکا حمله می‌‌کند.) شخصیت‌‌های اصلی این فیلم گروهی پراکنده از دانش‌‌آموزان دبیرستانیِ اهل کلورادو هستند که به تپه‌‌ها پناه می‌‌برند و حمله‌‌ای را علیه نیروهای روسی به راه می‌‌اندازند. گرگینه‌ها۶ (که نامشان را براساس نماد خوش‌یمنی مدرسه‌شان انتخاب کرده‌اند) آموزش می‌‌بییند، می‌‌جنگند و می‌‌میرند، اما به‌واقع کسی این پرسش را مطرح نمی‌کند که آیا آن‌ها باید تسلیم شوند یا اینکه برای بردوش‌گرفتن چنین مسؤولیت‌‌هایی بیش‌ازحد جوان نیستند؟ در پایان فیلم اصلی، یادمانی جنگی به‌یاد گرگینه‌ها برپا می‌‌شود: «در نخستین روزهای جنگ جهانی سوم، چریک‌‌ها، که بیشترشان بچه‌‌ها بودند، اسامی یارانِ از‌دست‌‌رفته‌شان را بر این سنگ حک می‌کردند. آن‌ها اینجا به‌تنهایی جنگیدند و جان خود را فدا کردند تا این کشور از روی زمین محو نشود.»

هنگامی که پای میهن در میان است، هیچ نهاد بین‌‌المللی‌‌ای نمی‌‌تواند به نوجوانان ما بگوید که سر جای خود بنشینند.

نژاد ازجمله دلایلی است که موجب می‌شود مصرف‌کنندگانِ رسانه‌های غربی بتوانند نوجوانان در کلرادو یا اسکاتلندِ جادویی را راحت‌تر از نوجوانان در سریلانکا یا کلمبیا به‌عنوان قهرمان بپذیرند. اگر ما تنها با تصاویر ساکن این کودکان به‌مثابه سوژۀ همدلی (با نگاه‌‌های معصوم، ساکت و غمگین) رودررو شویم، برایمان دشوارتر است که خود را در وضعیت آنان قرار دهیم و تصور کنیم که انگیزه‌‌های تک‌‌تک آن‌ها چه می‌‌تواند باشد.

مجموعۀ هری پاتر آسیب روانی و مادام‌‌العمرِ این کودکان را دست‌ِکم می‌‌گیرد، چه برسد به اینکه آیا این کودکان باید بلافاصله به‌عنوان کارگزاران غیرنظامی ایفای نقش کنند یا نه. معیارهای بین‌‌المللیْ فراخوانی برای بسیج‌‌زدایی۷ از این کودکان و بازادغام آن‌ها در جمعیت غیرنظامی خواهد داد.
 
اما دست‌ِکم در هری پاتر یا، همانند آن، مجموعه‌رمان عطش مبارزه۸، نوشتۀ سوزان کالینز، کودکان در معرض تجربۀ مجموعه‌‌ای از عواطف قرار می‌‌گیرند و وادار می‌‌شوند تا دست به انتخاب بزنند و اهدافی برای خود داشته باشند. در همین حال، تصویری که سازمان‌‌های امدادیِ جهانی از سربازکودکان پیش از بسیج‌‌زدایی می‌‌سازند آن‌ها را به‌مثابۀ افرادی تک‌ساحتی بازنمایی می‌‌کند که به‌سبب اعمالشان درخور سرزنش نیستند، چون تحت اجبار یا شست‌وشوی مغزی بوده‌‌اند. این تصویرِ ساده در خدمت علایق سازمان‌‌های امدادی و مجمع عمومی سازمان ملل است، اما از ما می‌‌خواهد صدای خودِ سربازکودکان را ناشنیده بگذاریم.

برای مثال در سال ۲۰۰۹، یونیسف و سریلانکا دست به ‌دست هم دادند تا پویشی رسانه‌‌ای به‌نام «کودک را بازپس دهید» به راه اندازند. هدف از این پویشْ ممانعت از جذب سربازانِ زیر سن قانونی بود، به‌ویژه از سوی گروه شورشی «ببرهای آزادی‌‌خواه تامیل». در پوسترها، عکس‌‌هایی سیاه‌وسفید از چهره‌‌های عبوس سربازکودکان بر روی عکس‌‌های تمام‌رنگیِ پیکرهایشان افکنده می‌‌شود که مشغول وقت‌گذرانی‌های مناسب سنشان هستند. در کنار عکس دختری این نوشته آمده است: «او می‌‌خواهد رقاص باشد، نه سربازکودک.» پسری می‌‌خواهد که کریکت بازی کند.
 
سبک بلاغیِ این نوشتهْ این را پیش‌فرض می‌‌گیرد که سربازکودک‌‌ها ربوده یا مجبور [به شرکت در نبرد] شده‌‌اند. اما، دربارۀ نوجوانانی که به خدمت ببرهای تامیل درآمده‌‌اند، بررسی‌‌هایی صورت‌‌ گرفته که نشان می‌‌دهد چنین امری نسبتاً نادر است. در یکی از این بررسی‌‌ها هجده نفر از نوزده پسر نوجوانِ حاضر در میان این گروه اظهار داشتند که داوطلبانه به آن پیوسته‌‌اند.

اما آیا یک کودک می‌‌تواند حقیقتاً برای پیوستن به یک ارتش داوطلب شود؟ حتی هنگامی که سربازکودک‌‌ها با ارادۀ خودشان وارد این جریان می‌‌شوند، تحت مجموعه‌‌ای از شرایط اجباری تن به چنین کاری می‌‌دهند. یونیسف کاری می‌‌کند تا انتخاب‌‌ها ساده به نظر آیند: جنگ یا رقص، جنگ یا بازی، جنگ یا پزشک‌‌شدن. هیچ کودک عاقلی برای خود گزینۀ اول را انتخاب نمی‌‌کند و این نکته همچون شاهدی بر این ادعا آورده می‌شود که آزادیِ آنان در این مورد از آن‌ها گرفته شده است.
 
اما هنگامی که گزینۀ پیشِ روی آنان «سرباز یا قربانی» است، داوطلب‌‌بودن معنایی متفاوت می‌‌گیرد. در شمال شرقی نیجریه، «کارگروه مدنی مشترک»۹ هزاران نوجوان را به خدمت گروه‌‌های خودپدافندی درآورده است که سازمان‌‌دهی شده‌‌اند تا از روستاها دربرابر پیکارجویان بوکوحرام محافظت نمایند. برای این کودکان هیچ راه دیگری وجود ندارد که از این منازعه به دور بمانند. ماه مارس امسال، در مجلۀ دیلی‌بیست، روزنامه‌‌نگار نیجریه‌‌ای، فیلیپ اوباجی جونیور، گزینۀ پیشِ روی این کودکان را با عباراتی خشک و خشن بیان می‌‌کند: «یا با بوکوحرام بجنگ یا به‌دست آن‌ها کشته شو.» قابل درک است که برخی از نوجوانان گزینۀ نخست را برمی‌‌گزینند.

اگر پسرک‌‌های سرباز همچون کسانی تصویر می‌‌شوند که ذاتاً آسیب‌‌پذیرند، آنگاه دخترک‌‌های سرباز به‌گونه‌‌ای مضاعف در معرض این آسیب‌‌پذیریِ ذاتی قرار دارند. مصرف‌‌کنندگان رسانه‌‌های غربی آموخته‌‌اند که با شنیدن «زن جوان در معرض خطر» به یاد چه بیفتند: تجاوز جنسی. هنگامی که حامیان حقوق زنان می‌‌گویند چهل‌درصد سربازکودک‌‌ها دختر هستند، بدترین ترس‌‌های مخاطبانِ خویش دربارۀ نقش زنان در جنوب جهان را برمی‌انگیزند.
 
در تلاشی که برای ثبت روایت‌های خودِ دختران صورت گرفته، در سال ۲۰۰۲، گروهی از پژوهشگرانِ محلی تحت سرپرستی ایونه ای. کئیرنس، از اعضای دفتر کواکر در سازمان ملل۱۰، (نمایندۀ جنبش مسیحی کواکر یا «انجمن دوستان» در سازمان ملل) با ۲۴ زن جوانِ درگیر در چهار قلمروِ منازعه مصاحبه‌‌هایی انجام دادند: آنگولا، کلمبیا، فیلیپین و سریلانکا. بدترین ترس‌‌های کئیرنس در آنگولا تصدیق شدند، جایی که در آن دختران بالاجبار به خدمت گرفته می‌‌شدند و از آنان سوءاستفادۀ جنسی می‌‌شد. اما از هجده دخترِ دیگر، هفده تای آن‌ها داوطلبانه به گروه‌‌های چریکی پیوسته بودند و گواهی آن‌ها دربارۀ تصمیم‌‌هایشان در این مورد، روشن می‌کند جای توجه به چه پیچیدگی‌هایی در تصویرسازی ما از سربازکودک‌ها خالی است.
 
 کودک‌سرباز؛ قربانی یا سلحشور

برخلاف انتظارات کئیرنس، این مصاحبه‌‌ها نشان دادند که سه مورد از چهار گروه چریکیْ قوانین سفت‌وسختی دربارۀ روابط جنسی میان سربازان وضع کرده بودند، ازجمله رویه‌‌های مشخصی برای جلب و تأیید رضایت زنان. بسیاری از زنانِ جوانی که با آن‌ها مصاحبه شده است فعالیت خود به‌عنوان سرباز را به‌‌مثابۀ فرار از خشونت جنسی و دیگر اشکال استثمار در خانه به‌سوی محیطی نظامی و ساختارمند وصف کرده بودند. این گروه‌‌ها اعمال نظارت بر فعالیت جنسی را معمولاً در قالب جلوگیری اجباری از بارداری یا سقط جنینِ اجباری انجام می‌‌دادند تا آمادگی نیروهای مبارزِ خویش را حفظ کنند. یکی از پیکارجویانِ زنِ سریلانکایی فرار خود از خانه را در آستانۀ تن‌دادن به یک ازدواج اجباری توصیف کرده بود.
 
اظهارات مبارزان فیلیپینی واقعاً تکان‌‌دهنده‌‌اند: دختران از مشارکت در فرهنگی مبتنی بر نقد دوطرفه حکایت می‌کنند، آن‌ها در گروه چریکی خویش وقت فراوانی برای مطالعه دارند و اعضای گروهْ صدای آن‌ها را می‌شنوند. آموزش آن‌ها شامل سخنرانی‌‌ای دربارۀ سیاست‌‌های سخت‌‌گیرانه علیه آزار جنسی می‌‌شد. یکی از مصاحبه‌‌شوندگان می‌‌گفت: «در این سمینار، روشن می‌‌شد که استثمار زنان مطلقاً ممنوع است. من خیلی احساس امنیت کردم؛ هیچ ترسی نداشتم.»

برخلاف تصورات غربیان دربارۀ عاملیت سربازکودک‌‌های مؤنث، اکثر کسانی که با آن‌ها مصاحبه شده، برای تبدیل شدن به پیکارجو، انتخاب سنجیده‌ای داشته‌اند. این زنان جوان طیف وسیعی از امنیت و آسیب را تجربه کرده بودند، اما «اجتماع بین‌‌المللی» آن‌ها را به‌زور در درون یک کهن‌‌الگوی قربانی قرار می‌‌دهد که شکل و شمایل یکسانی را بر همه تحمیل می‌‌کند. این فرض که همۀ دخترانِ سرباز همان خشونتی را متحمل می‌‌شوند که جنگ‌جویان آنگولایی در معرض آن قرار دارند سه‌چهارمِ حکایت‌‌های این دختران را از قلم می‌‌اندازد.
 
کئیرنس دربارۀ فیلیپین و کلمبیا می‌‌نویسد: «اگر پای مبارزه هم در میان نبود، دختران زندگی در میان گروه‌‌های نظامی را بر زندگیِ غیرنظامی خویش ترجیح می‌‌دادند.» سازمان‌‌های امدادیْ سیاستِ «جلوگیری، بسیج‌‌زدایی و بازادغام» را پی می‌‌گیرند که به‌هیچ‌وجه دلایل و انگیزه‌های متنوع کودکان برای پیوستن به جنبش‌‌های چریکی را در نظر نمی‌گیرد؛ این سازمان‌ها توجه ندارند که شاید اساساً این دختران تمایلی به بازادغام در جامعۀ غیرنظامی نداشته باشند.

سربازکودک ایده‌‌ای متأخر است و ما به‌تازگی شروع به فهم و درک تضادهای آن کرده‌‌ایم. در تخیل غربیان معاصر، شما می‌‌توانید مبارزی شجاع در راه آزادی یا سربازکودکی استثمارشده باشید، اما نمی‌‌توانید هر دوی آن‌ها باشید. تنش میان این دو تصور در شمارۀ سپتامبر گذشتۀ مجلۀ ماری کلر آشکار شد، آنجا که الیزابت گریفین، روزنامه‌‌نگار آمریکایی، دربارۀ زنان وای.پی.جی۱۱ یا واحد حمایت از زنان (نیرویی خودپدافند و متشکل از کردهای سوریِ مارکسیست‌فمینیست که در حال مبارزه با داعش هستند) دست‌به‌قلم شد. بسیاری از زنان جوان کرد ترجیح می‌‌دهند که به‌جای آواره شدن به وای.پی.جی بپیوندند تا با داعش مبارزه کنند، هرچند این گروه رسماً تابع «پروتکل اختیاری» است.

نسخۀ اصلی مقالۀ مزبور شامل اسامی برخی از کارآموزان و رزمندگان نوجوان بود که به‌مثابۀ قهرمان از آنان تجلیل می‌‌کرد و ویراستارانِ مجله چنان مجذوب این داستان شده بودند که فراموش کرده بودند در حال تأیید جنایتی جنگی هستند. اکنون یادداشتی نچسب از ویراستاران مجله بر بالای متنِ آنلاین این مقاله درج شده است: «تلاش‌‌های وای.پی.جی قابل‌توجه هستند، لیکن مجلۀ ماری کلر بهره‌‌گیری از سربازکودک‌‌ها را در هیچ شرایطی تأیید نمی‌‌کند. این مقاله برای بازتاب چنین مسئله‌‌ای ویرایش شده است.» شیوه‌ای که برای ویرایش این مقاله به‌منظور بازتاب محکومیت جهانیِ سربازگیری از میان کودکان به کار گرفته شد آن بود که تمامی اشارات به افراد زیر هجده سال در این متن حذف شدند.

تصویر صاف و ساده‌‌ای از سربازکودک‌‌ها، که حاصل وضعیت قوانین بین‌‌المللی است، حاکی از آن است که این کودکان یا می‌‌توانند قربانیان آسیب‌‌دیده باشند یا اینکه اصلاً دیده نشوند. هنگامی که رزمندگان واقعی با دستورکار شعاریِ دولت‌ملت‌‌های موجود و سازمان‌‌های فراملی انطباق ندارند، این رزمندگان از صحنۀ داستان محو می‌‌شوند یا داستانشان به‌شیوه‌‌ای مقبول‌‌‌تر نگاشته می‌‌شود. به‌عنوان «سربازکودک»، عاملیت و ارادۀ آن‌ها موضوعیت ندارد، پس چه بهتر که به خدمت گرفته شوند.
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
* نظر: