نمی دانم چرا مرکز نشینان فکر می کنند مصلحت شهرستانی ها را بهتر از خودشان دانسته و بهتر از آنان تصمیم گیری می کنند.
در واقع مرکزگرایان اولویت توسعه را قبل از اینکه همگن و یکپارچه بنگرند، به نوعی اولویت را به پایتخت داده و اگر
«تتمه ای » باقی بماند بین سایر مناطق تقسیم میکنند، البته در این توزیع هم سهم نورچشمی ها بیشتر از حوزه هایی است که وکیل مدافع دلسوز و شجاعی نداشته و همیشه حقشان خورده شده است!
«ایثار اجباری» مناطقِ پیرامون نسبت به پایتخت بیشتر در کشورهایی است که حتی مفهوم توسعه را به تبعیض آغشته و به پایتخت نگاه ویترینی دارند.
هر چند آبادانی و توسعه ی پایتخت باعث افتخار و خوشایندی همه ی مردم کشوراست اما تفاوت شگرف و فاصله ی زیاد این رشد با درجازدگی سایر شهرستان و استانها باعث میشود ، این گفتمان تقویت شود که هر کس زندگی مطلوبتر و راحتتری را طالب است باید بار و بندیل را بسته و به مرکز هجرت نماید! هر چند این عبارت کمی گزاف گونه است اما گفته میشود استعدادها فقط در پایتخت کشف میشود و اگر دانش آموز یا دانشجویی شهرستانی هوش انیشتین را داشته باشد این استعداد به هدر می رود!
باید پذیرفت امکانات پایتخت غیر قابل مقایسه با سایر کلان شهرهایی مثل «اهواز» است که قرار است آنرا پایتخت اقتصادی ایران نامگذاری کنند.
تهران مثل چاه ویل تقریباً از نظر هزینه کرد سیستم ایاب و ذهاب، فضای سبز، جاده و پُل، روگذر و زیر گذر، فرهنگسرا و ... چندین برابر اعتبارات چند استان بزرگ و پُر جمعیت را در خود می بلعد، و این تفاوت معنا دار به آنجا رسیده است که ضرب المثل «ایران برای تهران کار می کند» در فرهنگ تمثیل ایرانیها جا خوش کرده است .
وقتی خزانه ی یک کشور مشترک و تصمیمات تمرکزگرا هستند، نباید تفاوت معنا داری بین انجام پروژه ها در مناطق مختلف یک کشور حادث شود.
این چه وضعیت اداره ی اقتصادی و تکنولوژیک و فرهنگی است که در آن عدالت توزیعی فدای یک سونگری تصمیم سازان شده است.
اگر قرار است که تهران به بهانه ی پایتخت و مشهد به برکت وجود امام رضا(ع) و اصفهان به یُمن گردشگری و تبریز به وجود کارگاههای کوچک و همدان به جهت سفال و تولید مبلمان و ... رنگ آبادانی به خود بگیرند پس اجازه دهید اهواز و خوزستان هم به برکت نفت و معادن و کارخانجات که چندین برابر این استانها ثروت تولید میکند، از این قافله ی سهم خواهی بهره مند شود...
در کشوری که کیف مدرسه ی دانش آموز سیستانی و بلوچ آن کیسه ی برنج و آنطرفتر دانش آموز شمال تهرانی اش با شهریه ی صدها میلیونی درس میخواند وتعطیلات تابستان اش را در بهترین پیست های اسکی کشورهای اروپایی می گذراند باید در
سیاست ورزی ها کمی تأمل کرد.
مدیری که «جغرافیای ایران» را هر روز کوچکتر و کشور را فقط در پایتخت وچند استان محدود و فرض می کند در واقع کلنگ خرابی را بر تنه ی تمامی آن می زند.