آراس؛ صادق زيباکلام، استاد دانشگاه تهران؛ در روزنامه شرق نوشت: کم نيستند کساني که در احصای ميراث مرحوم آيتالله هاشميرفسنجاني به سروقت سازندگي، پايانبخشيدن به جنگ تحميلي، تلاش براي از قوه به فعل درآوردن اميال و آرزوهاي ميرزاتقيخان اميرکبير و شايد بالاتر از همه، به سروقت انقلاب و نقش او در تأسيس نظام جمهوري اسلامي ايران ميروند. اينها قطعا جزء ميراث ماندگار وي هستند.
درعينحال او تلاشهاي بزرگ و مهم ديگري هم داشت که چندان به بار ننشستند. يکي از بزرگترين ناکاميهاي وي تلاشش در اصلاح بنيادي اقتصاد ايران بود. او بهدرستي تشخيص داده بود که کليد رشد و توسعه، پيشرفت و سازندگي کشور در گرو کنارگذاشتن اقتصاد ناکارآمد دولتي ايران است و از همان ابتداي رياستجمهوري خود مصمم بود الگوي اقتصاد آزاد «آدام اسميت» را جايگزين اقتصاد دولتي رانتي- نفتي کشور کند. تصورش آن بود که با پايانيافتن جنگ با عراق، ثبات و آرامش سياسي و اجتماعي جايگزين تنشها، درگيريها و منازعات سالهاي نخست انقلاب شده بود و اين يعني راه براي اصلاحات بزرگ اقتصادي در ايران هموار شده است. ا
اين احساس وي را که همه چيز براي رفتن به سمت سازندگي و اصلاح ساختار اقتصاد دولتي کشور و تبديل آن به اقتصاد آزاد آماده است، ميتوان در بيان آن گزاره معروفش هنگام معرفي کابينه خود در تيرماه سال ۶۸ سراغ گرفت که گفت: «بعضی از آقایان در بحثهایشان خواهند گفت این کابینه به اندازه کافی سیاسی نیست. شما هرچه میخواهید من خودم سیاسی هستم.»
با وجود آرزو و عزم جدياي که مرحوم هاشميرفسنجاني براي رفرم بزرگ اقتصادي ايران در سر داشت، اقتصاد ما همچنان دولتي و وابسته به نفت باقي ماند. با اين تفاوت که امروزه بعد از گذشت قريب به دو دهه بعد از پايان رياستجمهوري وي، فساد را هم بايد به ناکارآمدي اقتصاد دولتي ايران بيفزاييم. او قريب به سه دهه پيش با تمام وجود باور داشت که مسير پيشرفت در ايران در گرو رفتن به سمت اقتصاد باز و آزاد است.
درستي ديدگاه وي را امروزه موفقيت يک، دوجين از کشورهاي ديگر که مانند ايران به دنبال جهش اقتصادي بودند، به نمايش گذاشتهاند. اقتصادهاي موفق هند، مالزي، اندونزي، مکزيک، برزيل، آرژانتين، ترکيه، چين (مناطق ويژه) و بسياري از کشورهاي ديگر، درستي مسيري را که آقاي هاشميرفسنجاني در پايان جنگ و آغاز دوران سازندگي به دنبال آن بود، به نمايش گذاشتهاند. ميراث ارزشمند هاشميرفسنجاني نه در اقتصاد و سازندگي که اتفاقا در حوزه سياسي و اجتماعي است. او تندروي را تهديدي به مراتب جديتر از خشکسالي، کمآبي، آلودگي محيط زيست، فرسايش خاک، دشمنان خارجي و ساير خطرات اينچنيني براي بقای نظام ميپنداشت.
خودش معتقد بود که او همواره از اين شيوه فاصله داشته و به ميانهروي نزديکتر بوده است. رگههايي از اين ادعا را البته ميتوان در مقاطع مختلف زندگي سياسي وي مشاهده کرد. در جريان مبارزات قبل از انقلاب، او مواضعي معتدل داشت. کم اتفاق نيفتاده بود که چه درون زندان و چه بيرون از آن موضعگيريهاي ايشان با انتقاد و اعتراض مبارزان تندرو مواجه شده بود. در جريان بحران عميقي که نيروهاي اسلامگرا بعد از اعلام مواضع رهبري سازمان مجاهدين مبنيبر مارکسيستشدنشان در تابستان ۱۳۵۴ با آن مواجه ميشوند، نقش مرحوم هاشميرفسنجاني درون زندان و در کنار مرحوم آيتالله طالقاني و منتظري در کاهش لطمات آن بحران سرنوشتساز، حياتي بود.
برقراري ارتباط با آمريکاييها در دوران جنگ که به «جريان مک فارلين» معروف شد، نشان ديگري از ميانهروي او بود. تلاش در مجابکردن امام خميني(ره) که پيروزي در جنگ با عراق را براي ايران متصور نيست و در نتيجه پذيرش قطعنامه ٥٩٨ از سوی ايران و پاياندادن به جنگ، حجت ديگري بر ميانهروي ايشان است. کم نبودند کساني که همچنان خواهان ادامه جنگ بودند و تا امروز هم ايشان را بهواسطه پايانبخشيدن به جنگ «نبخشيدهاند».
سياست خارجي حوزه ديگري بود که ميانهروي وي را نشان ميدهد. او بعد از جنگ تلاش کرد سياست تنشزدايي را دنبال كند؛ اما در آنجا هم ناکام ماند؛ اما درباره بهبود روابط با همسايگان در خليج فارس بهویژه عربستان سعودي ايشان توانست گامهاي بلندي بردارد. ترکيب کابينهاش میتواند حجت ديگري بر تمايل وي به اعتدال باشد.
خاتمي وزير ارشادش بود و ولايتي وزير خارجهاش. هم عبدالله نوري در دولتش بود، هم مصطفي ميرسليم؛ هم مصطفي معين و هم سيدمحمد غرضي؛ هم حسين کمالي چپ و هم عليمحمد بشارتي راست. او بيش از خط و مرام وزرايش، به کارآمديشان نظر داشت. بسياري از منتقدان مرحوم آقاي هاشميرفسنجاني، با اشاره به شماري از سياستها، تصميمات و موضعگيريهاي ايشان بعد از انقلاب، ادعاي «اعتدال و ميانهروي» را درباره ايشان درست نميدانند. بدونترديد بخشي از اين انتقادات به مرحوم آقاي هاشميرفسنجاني وارد است. از آن ملاحظه کلي که بگذريم، ميانهروي آقاي هاشمي هرقدر که جلوتر آمديم، بارزتر شد.
اختلافات آن مرحوم با جريان نيرومندي که ما امروزه آنها را به نام اصولگرايان ميشناسيم، آشکارا از همان نخستين دوره رياستجمهوريشان رو به ظاهرشدن بود. دوم خرداد ٧٦ را بايد جدايي رسمي وي با جناح راست که در برههاي به نام محافظهکاران و امروزه هم به نام اصولگرايان شناخته ميشوند، دانست. رويکارآمدن اصلاحطلبان، اختلافات ميان آقاي هاشميرفسنجاني با اصولگرايان را عميقتر کرد. شکافي که ميان وي با محافظهکاران در دوران رياستجمهورياش پيدا شده بود، در دوران اصلاحات بدل به جدايي کامل شد.
در پايان دوره هشتساله اصلاحطلبان همه پلهاي ميان آقاي هاشمي و محافظهکاران يا فروريخته يا درحال ريزش بودند. انتخابات تير ٨٤ عملا مرحوم هاشميرفسنجاني را از هيبت يک همپيمان سابق براي اصولگرايان به يک مخالف جديد بدل كرد. رأي سنگيني که در انتخابات خبرگان در اسفند ۹۴ به دست آورد و نفر اول تهران شد، حکايت از آن داشت که سرانجام موفق به جلب اعتماد عمومي شده است. موفقيت در صندوق رأي و تشييع جنازه باشکوه او و حضور صدها هزار متولدان بعد از انقلاب، گواه آشکاري بود بر اينکه در پيکار نابرابري که بر سر اعتدال و ميانهروي با راديکاليسم در دهههاي پاياني حيات سياسي وي به راه افتاد، هاشميرفسنجاني موفق شد با دست خالي طرف مقابل خود را شکست دهد.
او موفق شد اعتدال و ميانهروي را سرانجام در قالب يک گفتمان نيرومند و پايدار در ايران اسلامي به پا دارد. اگرچه رنج و زجر بسياري در سالهاي پاياني حياتش کشيد، اما حضور خيل عظيم جوانان دههشصتي و هفتادي در تشييعجنازهاش نشان داد که آن زجرها خيلي هم بيحاصل نبودهاند و او موفق شد تا سرانجام اعتدال و ميانهروي را در ايران اسلامي نهادينه کند.